کد مطلب:28652 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

روزِ چهارم نبرد












2478. تاریخ الطبری - به نقل از قاسم، غلامِ یزید بن معاویه، در بیان رویدادهای چهارمین روز جنگ -:محمّد بن علی و عبید اللَّه بن عمر با دو سپاه بزرگ به میدان آمدند و به جنگی بس سنگین پرداختند. سپس عبید اللَّه بن عمر، پیكی نزد [ محمّد ]ابن حنفیّه فرستاد [ و پیغام داد برای نبرد تن به تن] به سوی من حركت كن!

گفت:می پذیرم.

پس برون آمد و روان شد.

نظر امیر مؤمنان [ از دور] به او افتاد و گفت:«این دو هماورد كیان اند؟».

گفته شد:[ محمّد] ابن حنفیّه و عبید اللَّه بن عمر.

پس امام علیه السلام مَركبِ خویش را حركت داد و محمّد را ندا داد. محمّد به اطاعت او ایستاد.

علی علیه السلام گفت:«مَركَبم را بگیر!».

محمّد چنین كرد. سپس علی به سوی عبید اللَّه بن عمر رفت و گفت:«هماوردِ تو منم. پیش بیا!».

ابن عمر گفت:مرا نیازی نیست تا با تو مبارزه كنم.

گفت:«چنین كن».

گفت:نه.

پس ابن عمر بازگشت. ابن حنفیّه به پدرش گفت:پدر جان! چرا مرا از هماوردی با او باز داشتی؟ به خدا سوگند، اگر مرا وا می گذاشتی، امید داشتم كه او را بكشم.

امیر مؤمنان گفت:«اگر با او هماوردی می كردی، من [ نیز] امید داشتم كه او را بكشی؛ لیكن از این كه او تو را بكشد، خاطرم آسوده نبود».[1].

2479. وقعة صِفّین - به نقل از عمر بن سعد -:در روز چهارم، عبید اللَّه بن عمر پیش تاخت و هیچ سوارِ نام آوری را [ در اردوگاهش] باقی ننهاد و هر كه را توانست، گرد آورْد.

معاویه به وی گفت:همانا با مارهای عراق روبه رو می شوی. پس آرام باش و تأنّی پیشه كن.

آن گاه، اشتر پیشاپیشِ سواران، غُرنده، پیش آمد - و او هر گاه قصد جنگ داشت، می غرید -... و بر سپاه شام تاخت و آن را باز پس راند. عبید اللَّه شرم ورزید و پیشاپیش سپاه حضور یافت - و او تكْ سواری دلیر بود -... پس اشتر بر وی هجوم بُرد و به نیزه اش بزد. كار بالا گرفت و سپاه شام گریخت و اشتر، برتری یافت و این ماجرا معاویه را اندوهگین ساخت.[2].

2480. الفتوح - در بیان رویدادهای صِفّین -:اشتر به میدان آمد... عبید اللَّه بن عمر بن خطّاب به سوی وی شتافت... آن گاه، به اشتر نزدیك شد، در حالی كه او را نمی شناخت. پس به اشتر گفت:كیستی ای سوار؟ من تنها با همانندِ خود مبارزه می كنم.

گفت:من مالك بن حارث نَخَعی هستم.

پس عبید اللَّه بن عمر، لَختی سكوت ورزید و سپس گفت:ای مالك! به خدا سوگند، اگر می دانستم تو به نبردِ من آمده ای، به سویت نمی آمدم. پس اگر دیدی كه از میدانت عقب نشستم، [ بدان كه] این كار را از سرِ احسان [ به تو ]انجام می دهم.

اشتر گفت:آیا ننگ نمی ورزی كه از میدان من عقب نشینی، حال آن كه من مردی هستم از یَمَن و تو جوانی قریشی هستی؟

گفت:نه، به خدا سوگند! مرا ننگی نیست كه از میدانِ همچو تویی عقب بنشینم.

اشتر به وی گفت:پس اكنون برگرد و جز برای نبرد با آنان كه می شناسی، باز نگرد![3].









    1. تاریخ الطبری:12/5، الأخبار الطوال:174، الكامل فی التاریخ:371/2.
    2. وقعة صفّین:429، بحار الأنوار:436/513/32، شرح نهج البلاغة:71/8.
    3. الفتوح:45/3.